معنی تجسم یا زندگی تازه دادن، حلول کردن، تجلی کردن, معنی تجسم یا زندگی تازه دادن، حلول کردن، تجلی کردن, معنی ت[sk dا xjb;d تاxi bاbj، pgmg lcbj، ت[gd lcbj, معنی اصطلاح تجسم یا زندگی تازه دادن، حلول کردن، تجلی کردن, معادل تجسم یا زندگی تازه دادن، حلول کردن، تجلی کردن, تجسم یا زندگی تازه دادن، حلول کردن، تجلی کردن چی میشه؟, تجسم یا زندگی تازه دادن، حلول کردن، تجلی کردن یعنی چی؟, تجسم یا زندگی تازه دادن، حلول کردن، تجلی کردن synonym, تجسم یا زندگی تازه دادن، حلول کردن، تجلی کردن definition,